بصیرت از دیدگاه رهبری، بیداری اسلامی
بیداری اسلامی و حمایت از جنبش 99%
درباره وبلاگ


این وبلاگ بر آن هست تا جنبش بیداری اسلامی در سراسر دنیا را حمایت کند پس با ما همراه باشید.

پيوندها
افزایش تضمینی بازدید - افزایش پیج رنک
چاپار
سنگر دفاع از آرمانها
دانلود رایگان
ردیاب خودرو

تبادل صحبتهای ناگفته
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بصیرت از دیدگاه رهبری، بیداری اسلامی و آدرس ellahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 55
بازدید دیروز : 124
بازدید هفته : 338
بازدید ماه : 326
بازدید کل : 57579
تعداد مطالب : 181
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


فال امروز


<-PollName->

<-PollItems->

Check Page Rank of your Web site pages instantly:

This page rank checking tool is powered by Page Rank Checker service

نويسندگان
علی علیکرمی

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : علی علیکرمی

 
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:46 :: نويسنده : علی علیکرمی

همه ی دوستای قدیمی و جدید ، اینور آبیا و اونور آبیا

سلام سلام سلام

از همون اول سال تصمیم گرفتم یه پست بنویسم درمورد خرید، اونم از نوع کالای ایرانی! امسال تصمیم گرفتیم که سعی کنیم تمام خریدهایی رو که انجام میدیم از محصولات ایرانی باشه ، به خاطر همون بحث حمایت از کالای ایرانی.

خب راستش این موضوع اول به نظرم ساده میومد ، ولی بعد از مدتی احساس کردم که  تغییر سبک خرید اونقدرها هم که فکر میکنم ساده نیست. البته یکی از دلایل اصلیش این هست که ما معمولاً محصولات با کیفیت ایرانی رو نمیشناسم یا بهشون اطمینان نداریم که بخوایم اونا رو جایگزین محصولاتی کنیم که قبلاً تست کردیم و بهشون عادت داریم. گفتم این موضوع رو با شما در میون بزارم تا هر کی هر جنس ایرانی رو که استفاده کرده و از کیفیتش راضی بوده رو تو قسمت نظرات بگه ( اعم از لوازم خانگی ، پوشاک ،لوازم  برقی ، محصولات بهداشتی و آرایشی و گوشی موبایل و خلاصه هر چیزی که میتونه جزء سبد خرید خانواده باشه ) تا بتونیم یه لیست از کالاهای خوب و مناسب ایرانی که قبلاً امتحان خودشون رو پس دادن و مصرف کننده ها ازشون راضی بودن رو داشته باشیم،  بعد از اینکه نظراتتون کامل شد لیست پیشنهادیتون رو توی یه پست جداگانه مینویسم  ، انشالله که به درد کسایی که تصمیم گرفتن در حد توان خودشون به اقتصاد کشورشون کمک کنن و کالای ایرانی بخرن ، بخوره.

به عنوان اولین نفر  تجربه ی خودمو مینویسم؛ من خیلی وقت بود از ضد آفتاب بیودرما استفاده میکردم اما امسال یه ضد آفتاب ایرانی گرفتم که خیلی ازش راضی ام ، مارک دکتر ژیلا 95% ، بقیه ی ضد آفتابهای این مارک به نظرمن معمولیه ، اما این جدیدش خیلی عالیه و خیلی خوب روی پوست میخوابه و با گرما و عرق هم شرّه نمیکنه، من این ضد آفتاب رو جایگزین قبلی کردم و خیلی راضی ام.

درباره ی آدامس هم من قبلاً از اربیت استفاده میکردم که یه چیزایی در موردش شنیدم که خیلی ناراحت شدم. الان "وایت" استفاده میکنم، هم ایرانیه و هم کیفیتش خوبه و من کاملاً راضی ام.

حالا یه سوال : کسی "صابون بدن حاوی کِرِم" ایرانی میشناسه که به درد "پوستهای خشک" بخوره ، من قبلاً از صابون داو استفاده میکردم و واقعاً دیگه هیچ نیازی به لوسیونهای مرطوب کننده نداشتم ، به جای اون صابون ایرانی خوبی نمیشناسم ، کسی اگه میشناسه کمک کنه.

 
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:45 :: نويسنده : علی علیکرمی

باز آقا محضرت عرض ارادت میکنیم
آسمان را روشن از شمع ولایت میکنیم


گفته ای تولید ملی، گفته هایت روی چشم!
باز از سرمایه و از کار ایرانی حمایت میکنیم


ما پر از کار مضاعف ،همت افزون تریم
باجهاد اقتصادی، خرق عادت میکنیم


بازهم چشمان دنیا خیره بردستان ماست
چشم دنیا را به دست خود هدایت میکنیم


کشور ما با فروغ احمدی روشن شده
گفتمان را، گفتمان عشق و ایثار و شهادت می کنیم


سال نو تفسیر این بیداری اسلامی است
برتمام خاک دنیا ما سرایت میکنیم


پرچم عدل خمینی دست مهدی(عج) میدهیم
ماجهان را پر ز تکبیر عدالت می کنیم

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی
در صحن جامع رضوی چشمم به جانباز ویلچر سواری افتاد که ویلچرش با بقیه ی ویلچرها متفاوت بود. ویلچر را با چانه اش هدایت می کرد. خودم را به ایشان رساندم و سلام کردم، با چهره ای بشاش با من برخورد کرد. نامش غلامحسین صفایی بود.

برای اینکه یه جوری سر حرف را با ایشان باز کرده باشم سوال کردم ساکن کدام شهر هستید  و بلافاصله سوال کردم شما به ورزش بوچیا علاقه دارید؟

گفت ساکن مشهد هستم به ورزش بوچیا هم علاقه دارم ولی فرصت نمی کنم

گفتم چرا؟

گفت: مشغله ام زیاد است!

تصور بفرمایید جانبازی که به سختی روی ویلچر برانکاردی نشسته و دستانش هم هیچ حرکتی ندارد از کمبود وقت برای انجام کارهایش گله دارد.

گفتم ببخشید مگر مشغله ی شما چیست؟

گفت: نویسنده هستم.

انشا می کنید و برایتان تایپ می کنند؟

نه، خودم تایپ می کنم!

چگونه؟

چگونگی قرار گرفتن کیبورد را طوری طراحی کرده ام که نزدیک صورتم باشد و با یک نی مخصوص که بوسیله ی لب ها و دندانم نگه می دارم به راحتی تایپ می کنم!

این کار را از زمانی شروع کردم که گزارشی از سیمای جمهوری اسلامی دیدم که یک معلول ایرانی در یکی از کشورهای اروپایی به وسیله ی کامپیوتر کتابی نوشته بود من نیز به فکر تهیه ی چنین وسیله ای برامدم. بعد از تهیه ی کامپیوتر و اموزش کار با آن، مشکل تایپ کردن به لطف پروردگار و کمک دوستم اقای صادقی (فرزند شهید صادقی) با طراحی صفحه کلیدی که می شد چند کلید مورد نیاز را همزمان استفاده کرد حل شد.

[با خودم گفتم پس من و (محمد مهدی) و (بهمن) که فقط با یک انگشت تایپ می کنیم دیگر کار شاقی انجام نمی دهیم و نباید زیاد به خودمان ببالیم.]

و کتاب هایی که تالیف کرده اید؟

کتابهای مومن کیست، عوام و خواص، خاطرات جانبازی، عمل صالح و توصیه نامه که کاری است رایانه ای از تالیفات من می باشد.

چگونه مجروح شدید؟

روز27 بهمن 1360 بر اثر اصابت گلوله ای به نخاع گردنم به عنایت خداوند منان به درجه ی جانبازی نائل گشتم و دوران بسیار سخت مجروحیت، و زندگی بدون داشت دست و پا، که حقیقتا زندگی متفاوتی با دوران سلامتی ام  بود، آغاز کردم.

از ایشان سوال کردم فاصله ی منزلتان تا حرم آقا علی ابن موسی الرضا (ع)چقدر است؟

گفت: 7 کیلومتر! که باز هم بر تعجب من افزوده شد. او افزود هر موقع فرصت کنم برای عرض ادب به پیشگاه اقا علی ابن موسی الرضا(ع) به همین منوال شرقیاب می شوم.

ونکته ی جالب تر تغییراتی بود که در ویلچرش ایجاد کرده بود. مثلا با فشردن دکمه ای توسط دهانش پشتی ویلچر را به عقب(حالت خوابیده) یا جلو (حالت عمودی) تغییر می داد. این کار را به وسیله ی جکی که پشت ویلچرش تعبیه کرده بود عملی کرده بود. می گفت این جک مخصوص تخت های اتاق عمل است و حدود 500 هزار تومان هزینه داشته است. یا مثلا آینه ی الکترونیکی روبروی صورتش نصب کرده بود این اینه محوطه ی زیادی از فضای پشت سرش را بصورت انلاین ضبط و پخش می کرد.

کنار دسته ی ویلچر، صندلی کوچکی تعبیه کرده بود که می شد یک نفر کنار او بنشیند و همسفرش باشد.

می گفت مسئول قسمت فرهنگی اسایشگاه جانبازان مشهد، عضو هیئت امنای مسجد وهیئت عزاداری محل هم می باشم. خیلی لذت بردم از این همه اراده و پشتکارش. به غیر از من که خیلی تنبل هستم به نظر می رسد جانبازان ضایعه ی نخاعی گردنی اراده و تلاش شان خیلی زیاد است و چنانچه تصمیم بگیرند کاری را انجام دهند به هر طریق ممکن آن تصمیم را عملی می کنند.

خیلی به من اصرار کردند که یک وعده برای شام یا ناهار به منزلشان بروم ولی من چون تعداد همراهان و همسفرانم زیاد بودند از پذیرفتن دعوتشان امتناع کردم.  فکر می کنم کمی از من دلگیر شدند ولی خودم دلم راضی نمی شد تعداد زیادی را بر سر خانواده اش خراب کنم، هرچند بی میل نبودم  که در مورد رایانه و وسایل توانبخشی استفاده شده در منزل شان و ابداعاتی که برای راحت تر زندگی کردن بکار برده بودند، مطلع و اگاه شوم.

باور کنید خجالت کشدیم در برابر اراده، بزرگی و صبوری او خودم را هم جانباز بدانم. جانباز واقعی اوست و همسر گرامی اش که کلیه کارهای او از جمله غذا دادن به جانباز و کارهای طاقت فرسای دیگری بر عهده ی اوست.

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی
کم نیست تصاویری از دوران دفاع مقدس که در آن مردانش برای همیشه چهره‌های ماندگار شدند. عکسی که در کنار این مطلب مشاهده خواهید کرد یکی از همین تصاویر است که هر سه نفرش در دوران هشت سال جنگ تحمیلی به شهادت رسیده و تا ابد جاودان شدند.

بوسيدن فرمانده با طعم شهادت

شهید عبدالحسین صحتیشهید عبدالحسین صحتی دانشجو و بچه دزفول بود. سال ۶۱ فرمانده دسته ما بود. بچه‌ها بهش فیلسوف می‌گفتند، از بس که معلومات داشت و سطح بالا حرف می‌زد. یکبار در منطقه شرهانی وقتی وارد سنگرهای عراقی‌ها شدیم‌، هرکس چیزی به یادگار بر می‌داشت، شهید صحتی را دیدم که چند کتاب قطور زیر بغل داشت با خوشحالی گفت: در همه ایران این کتابها پیدا نمی‌شوند. در والفجر ۸ هم وقتی ترکشی به زیر گلویش اصابت کرد حاضر نشد به عقب برود و در حالی که یک چفیه عراقی روی سر انداخته بود تا زخم‌هایش دیده نشود به خط برگشت. گفتم: کاش برای استراحت به شهر می‌رفتی! گفت: فرمانده گروهان زخمی شده و به عقب رفته اگر من هم بروم گروهان یتیم می‌شود. در نهایت ماند تا در جریان حادثه اتوبوس در ۵ اسفند سال ۱۳۶۴ به همرزمان شهیدش پیوست.
شهید فرج الله پیکرستانبا شهید فرج الله پیکرستان برای اولین بار در پلاژ دزفول آشنا شدم. نمی‌دانستم که متاهل است و به زودی صاحب فرزند می‌شود. قد بلند و رشید بود. یک روز برای راهپیمایی در حاشیه رودخانه رفتیم تا عادت کنیم در هوای سرد دل به آب بزنیم. فرج الله در جلوی نیروها حرکت می‌کرد. حاشیه رودخانه یکدست نبود و گاهی که عمق آب زیاد می‌شد آب از سر بعضی از نیروها می‌گذشت و دادشان به هوا می‌رفت.
پیکر شهید پیکرستان را صبح عملیات دیدم در حالی که سربند زیبایی به پیشانی بسته بود.
شهید امیر پریانیک شب در مسجدی جمع شده بودیم و فیلم مربوط به عملیات والفجر ۸ را می‌دیدیم. موقع تماشای فیلم متوجه شدیم هرکس از زیر قرآن رد شده و در آغوش فرمانده شهید «سید جمشید صفویان» قرار گرفته است به شهادت رسیده است. مورد استثنا فقط «امیر پریان» بود که در کنارمان نشسته بود. همه دورش حلقه زدند و از او قول شفاعت خواستند و او با حجب و حیای همیشگی‌اش چیزهایی می‌گفت. امیر هم طاقت دوری همرزمان شهدیش را نداشت تا به آنها پیوست. 

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی
بسم ا... الرحمن الرحیم


ستایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نمود و اگر ما را هدایت نمی کردما هدایت نمی شدیم السلام علیک یا ثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید . ( یا حسین دخیلم ) آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم برای گرفتن انتقام آن سینه سوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کن تا بتوانیم برای یاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما . خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضی بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما .

خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا... اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستارالعیوبی را بر می داشتی میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی العفو...

بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.

سید احمد پلارک
ظهر عاشورا 24/6/1365

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی
فرزند سید عباس متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی است. در سال66عملیات کربلای 8در شلمچه به شهادت رسید.

در 6سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. 

او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی (علی بن موسی الرضا(ع) ) مأمن همیشگی‌اش بود. اگر چه او از بچگی نمی‌شناختم اما از سال 63رفاقتمان شدیدتر شد. وی دائماً به منطقه می‌رفت و من از سال 65به او ملحق شدم و از نزدیک همراهیش نمودم. او فرمانده آ ر پی چی زنهان گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود.

احمد مثل خیلی از شهدای دیگه بود. به مادرش احترام می‌گذاشت، به نماز اول وقت اعتقاد داشت، نماز شبش ترک نمی‌شد. همیشه غسل جمعه می‌کرد. سوره‌ی واقعه رو می خوند و... اما این که چرا مزارش خوشبو شده و دو سه بار هم که سنگش رو عوض کردن باز هم خیلی از نیمه شب‌ها خصوصاً تابستون‌ها فضا رو معطر می‌کند به نظر من یه دلیلی داره... 

سید احمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خیلی مؤمنه واهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی می‌ریخت که معطر بود. بعضی از زن‌ها می‌گفتند ما با چشم خودمون این مسئله رو دیدیم. امّا یه عده اونقدر با طعنه و کنایه‌ها شون پیرزن رو اذیت کردن که بنده‌ی خدا گوشه‌نشین شده ... 
فکر می‌کنم خدا خواست با خوشبو کردن مزار احمد قدرتش رو به اون‌ها نشون بده ... تازه خیلی‌ها هم از احمد حاجت می‌گیرن.

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی

بیا در کوچه باغ شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم زخمی
برای قلب پر دردش بمیریم

بیا در کوچه های تنگ غربت
برای هر غریبی سایه باشیم

بیا هر شب کنار نور یک شمع
به فکر پیچک همسایه باشیم

بیا ما نیز مثل روح باران
به روی یک رز تنها بباریم

بیا در باغ بی روح دلی سرد
کمی رویا ی نیلوفر بکاریم

بیا در یک شب آرام و مهتاب
کمی هم صحبت یک یاس باشیم

اگر صد بار قلبی را شکستیم
بیا یک بار با احساس باشیم

بیا به احترام قصه عشق
به قدر شبنمی مجنون بمانیم

بیا گه گاه از روی محبت
کمی از درد لیلی بخوانیم

بیا از جنگل سبز صداقت
زمانی یک گل لادن بچینیم

کنار پنجره تنها و بی تاب
طلوع آرزوها را ببینیم

بیا یک شب به این اندیشه باشیم
چرا این آبی زیبا کبود است

شبی که بینوا می سوخت از تب
کنار او افق شاید نبوده ست

بیا یک شب برای قلبهامان
ز نور عاطفه قابی بسازیم

برای آسمان این دل پاک
بیا یک بار مهتابی بسازیم

بیا تا رنگ اقیانوس آبیست
برای موج ها دیوانه باشیم

کنار هر دلی یک شمع سرخست
بیا به حرمتش پروانه باشیم

بیا با دستی از جنس سپیده
زلال اشک از چشمی بشوییم

بیا راز غم پروانه ها را
به موج آبی دریا بگوییم

بیا لای افق های طلایی
بدنبال دل ماهی بگردیم

بیا از قلبمان روزی بپرسیم
که تا حالا در این دنیا چه کردیم

بیا یک شب به این اندیشه باشیم
به فکر درد دلهای شکسته

به فکر سیل بی پیایان اشکی
که روی چشم یک کودک نشسته

به فکر سیل بی پایان اشکی
که روی چشم یک کودک نشسته

به فکر اینکه باید تا سحرگاه
برای پیوند یک شب دعا کند

ز ژرفای نگاه یک گل سرخ
زمانی مرغ آمین را صدا کرد

به او یک قلب صاف و بی ریا داد
که در آن موجی از آه و تمناست

پر از احساس سرخ لاله بودن
پر از اندوه دلهای شکیباست

بیا در خلوت افسانه هامان
برای یک کبوتر دانه باشیم

اگر روزی پرستو بی پناهست
برای بالهایش لانه باشیم

بیا با یک نگاه آسمانی
ز درد یک ستاره کم نماییم

بیا روزی فضای شهرمان را
پر از آرامش شبنم نماییم

بیا با بر گ های گل سرخ
به درد زنبقی مرهم گذاریم

اگر دل را طلب کردند از تو
مبادا که بگویی ما نداریم

بیا در لحظه های بی قراری
به یاد غصه مجنون بخوابیم

بیا دلهای عاشق را بگردیم
که شاید ردی از قلبش بیابیم

بیا در ساحل نمناک بودن
برای لحظه ای یکرنگ باشیم

بیا تا مثل شب بوهای عاشق
شبی هم ما کمی دلتنگ باشیم

کنار دفتر نقاشی دل
گلی از انتظار سرخ رویید

و باران قطره های آبیش را
به روی حجم احساس پاشید

اگر چه قصه دل ها درازست
بیا به آرزو عادت نماییم

بیا با آسمان پیمان ببندیم
که تا او هست ما هم با وفاییم

بیا در لحظه سرخ نیایش
چو روح اشک پاک و ساده باشیم

بیا هر وقت باران باز بارید
برای گل شدن آماده باشیم

 
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : علی علیکرمی

یا از شکفتن حمایت کنیم
و با   لاله
تجدید بیعت کنیم
و اینک شهیدان و میراث خون
و اینک دل ما اسیر جنون
تغافل نصیبان جا مانده ایم
و شرمنده لاله ها مانده ایم
اسیر زمینیم و در بند خویش
و هر روز غافل تر از روز پیش!
سوال شهیدان ز ما روشن است
جوابی نداریم اما به دست!
پس از ما چه کردید،جاماندگان؟
ز فیض شهادت، جداماندگان؟
پس از ما کنار خدا مانده اید؟
هوادار آیینه ها مانده اید؟
پس از ما، شمایان بلا دیده اید؟
و یا جرعه ای زهر نوشیده اید؟
پس از ما به "تزویر" لا گفته اید؟
به پیر حقیقت، "بلی" گفته اید؟
پس از ما،شهید ولایت شدید؟
و یا پیش مرگ امامت شدید؟
پس از ما چه شد عهدتان با علی(ع)؟
چه شد عهدتان با امام و "ولی
بگوئید پاسخ، برای خدا
چه کردید، ای ماندگان، بعد ما؟!
دل ماست شاید، سزاوار تیغ
دریغ و دریغ و دریغ و در
یغ